امروز رفتم پیش مربیم دلم براش تنگ شده بود یه کم باهم درد دل کردیم و گفت 2 شنبه برم باشگاه چون بعدش میره خارج و آخر مرداد برمیگرده...
برگشتم تو تبلت عادل دیدم یه دختر بهش اس داده اعصابم خرد شده... میگه دنبال بهانه ای... روم نمیشه حرفای دختره رو بنویسم... دلم گرفته...
امشب هم افطار خونه مامانم اینا دعوتیم، بچه های عمو مرتضی خدابیامرز هم هستن و بابا قراره آشتیشون بده...
فردا بعد سحری قراره حرکت کنیم بریم شمال... هنوز از آخرین باری که مامانش هرچی از دهنش دراومد بهم گفته نه باهاشون حرف زدم نه دیدمشون...
از مادر عادل متنفرم امیدوارم به سزای اعمالش برسه...